دیدی چه کردند؟
آن ها مجسمه ی ما را ساختند
و آن را بر بلندای شهر نهادند
و حالا توریست ها از همه جا میریزند
جمع میشوند تا به ما زل بزنند
آدامسهایشان را بترکانند
عکاسی کنند
خوش بگذرانند
چقدر خوش میگذرد!!
آنها اسم ما را بر شهرشان گذاشتند
و قاعدتا بعدها همه چیز را به گردن ما میاندازند
بعد دهان باز میکنند به توبیخ و نصیحت
هر چه باشد آنها سالها تجربه دارند
ما در یک قابلمه پر از دزد زندگی میکنیم
و در میان بخار و تردید به دنبال جوابیم
و وای که دزدی چقدر مسری است
چقدر مسری است
بینهایت مسری است
تو روسریت
و من کرواتم را
همچون طنابِ دار به گردن میبندیم
نه نه
نه برای رفتن به خوابِ ابدی
و با اینکه قسمتهایی از ما دست دوم به حساب میآید
ولی حداقل جدیدهایشان را به عنوان برده در کمپانیها میفروشند
و به عنوان زامبی به جامعه تحویل میدهند
ما در این قابلمه ی پز از دزد ته گرفته ایم
در میان صفحات به دنبال جواب میگردیم
شیوع دزدی را در همه جا دیدهایم
پس مجسمه ی ما را درست کردند
توریستها را از همه جا جمع کردند
به مجسمه ساز دست مریزاد گفتند
دماغهای زنگ زدهمان را پولیش مجدد کردند
و در این قابلمه ی پر از دزد رها کردند
تا در میان صفحات و ثانیه ها و گرما ... به دنبال جواب بگردیم
و هیچ به روی خود نیاوردند
چقدر دزدی مسری است
بینهایت مسری است
آنها فقط مجسمه ی ما را ساختند
مجسمه ای از ما
در میدانِ بزرگِ شهر
by “Regina Spektor”
No comments:
Post a Comment