Monday, July 7, 2014

در انتظار


من در تاریکی بودم
که تو را یافتم

مرا اینجا
تنها
مگذار

مرا در پی نوری
در پی امیدی
تنها مگذار

مرا با این عشق
با این دردِ پسِ چشمانم
و حفره ی خالیِ سینه ام
تنها مگذار

مرا در رویای دست نیافتنی ات
و خاطره ی صدای ناشنیدنی ات
تنها مگذار

که آنچه تو هستی
مرا با آنچه نیستم
آشنا میکند

جرئت میکنم
به چشمانت نگاه میکنم
حالا زندگی‌ام معنا می‌دهد

گناه میکنم
به چشمانت نگاه میکنم
به دنبال نشانی از قلب تسخیر شده‌ام

چه درد دارد
زل زدن به خورشید درد دارد

از تاریکی به خورشید نگریستن
اشک را جاری میکند
میسوزاند

چون عشقی که بر جانی می‌افتد
چون قلبی که میشکند

No comments:

Post a Comment