من میدانم
تکه های این جورچین، درست و دقیق
بر جای خود مینشینند
چون از هم پاشیدنشان را
به چشم دیدم ...
کپک زده
سوخته
نابود شده
با تفاوتهای بنیادین
خلوص نیتِ مضاعف
روحِ سرکشِ عشاق را
به تکاپو وا میدارد
و آنجایی که پای معاشرت،
ارتباط ...
مبادله ...
آمیزش ... به میان می آید
همه چیز را از هم میپاشد
آن نوری که روزی گرمابخشِ حرِ آتشینِ عشقمان بود
حالا تنها چراغی است برای پیمودنِ فاصله ای
که در انتهایش، پایانِ آمیزشِ فلج شدهمان قرار دارد
من میدانم
تکه های این جورچین،
روزی بر جای خود مینشینند
چون از هم پاشیدنشان را
به چشم دیدم
خطایی در کار نیست
اشتباهی صورت نگرفته
کسی برای سرزنش کردن وجود ندارد
ولی من میخواهم،
من هوسِ این دارم،
که انگشت سرزنش را به سوی کسی گیرم
تقصیر را بر گردن او بیاندازم
سرنگونی معبدش را تماشا کنم
تا تکه های جورچین دوباره جمع شوند
و من ... آمیزش را ... دوباره ... کشف کنم
شاعرانگیِ نهفته
در چرخشِ سرگیجه آور
و آمیزشِ تطبیقیِ جدایی ها
ارزشش را دارد ...
آری
زیبایی را باید در ناهنجاری جست
زمانی بود
که تکه های این جورچین
بر جای خود مینشستند
اما من از هم پاشیدنشان را
به چشم دیدم ...
کپک زده
سوخته
غرق شده در
طمعِ بی پایانِ بشر
من آنقدر دو دو تا چهارتا کرده ام
که بدانم حتی یک دم تردید
چه عواقبی در پی دارد
ما محکوم به فروپاشی هستیم
مگر
رشد کنیم
بزرگ شویم
و آمیزشمان را
استحکام بخشیم
سکوتِ سرد
تمایلِ خاصی به خشکاندنِ
هر گونه حسِ شفقت دارد
حس شفقتِ میانِ برادران ...
برادرانی که برادری از یاد برده اند
حس شفقتِ میان عشاق ...
عشاقی که عاشقی را
هیچوقت
نیاموختند
من میدانم
تکه های این جورچینِ لعنتی
روزی بر جای خود مینشینند
همانطور که
خود
از هم پاشیدنشان را دیدم
By “Tool”

No comments:
Post a Comment