Sunday, January 4, 2015

یک "آن"ی که "حال"مان را خوب کرد


او از آن مردهایی است
که در خوابهایش
پادشاهان سرما می‌خورند
ملکه ها رخت می‌شویند
جلادها بادبادک بازی می‌کنند
و دلقکی با فرشته ها والس می‌رقصد

ولی صبح ها
بالشت از نبودش اشک می‌ریزد
از فنجان چای اش خون می‌چکد
و اولین سیگاری که روشن می‌کند
تا آخرین پک، گویی
ترسِ ناگفته ی کودکی ِ تنهایش
به ثروتِ قرنها ریشخند می‌زند

او از آنهایی است
که از گریه می‌ترساندت
به غم سودایت می‌دهد
به رشک و حسد وا می‌داردت
و در آغوش ِ گرمش
امید امید امید کاشت می‌کند

او تنها مردی است
که صدا می‌کند
نبوغِ گمشده ی چشمها را
سرودِ خاموشِ فریادها را
شعرِ غمگینِ دردها را
و زخمِ عمیقِ تمامِ این سالها را
و صدایش
بر دل
در جان
می‌نشیند

او آن مردی است
که موعود بود
هرگز از راه
نرسد
ولی خواست ... و رسید



رضای ثروتی عزیز
سالروز خواستنت فرخنده

No comments:

Post a Comment