Friday, May 30, 2014

Again



Him:  I have to do this alone …

Her:  I don’t think so mister!

Him:  You don’t understand …

Her:  Understand what? What is this to you, a game or something?

Him:  No!

Her:  So you can be “Mr. I Can Do Anything” ?

Him:  No!

Her:  Then what is it?

Him:  I’m not … I’m not …

Her:  Not what?

Him:  Not … not strong enough …

Her:  Strong enough? And this’ll make you stronger?

Him:  Yes, no!

Her:  That’s what this is? A work out? Some sort of sport?

Him:  I CAN'T LOSE YOU … I can’t … I’m n- not strong enough …

She kisses him

Her:  If we work together … you won’t have to be …

Tuesday, May 27, 2014

تنها ترین



وقتی می‌گويم
ديگر به سراغم نيا
فکر نکن که فراموشت کرده‌ام
يا ديگر دوستت ندارم‌
نه ...
من فقط فهميدم
وقتی دلت با من نيست
بودنت مشکلی را حل نمی‌کند

تنها دلتنگ‌ترم می‌کند ...

Saturday, May 24, 2014

Temporary Peace



در عمقِ ناپیدای سکوت
زل زده به افقِ بی انتها
امواج
خاطراتِ نیمه فراموش شده را می‌شویند و با خود ... می‌برند

در ژرفای اکنون
خنده ها
سوار بر نسیم صبحگاهی
با فراز و با نشیب
در عمقِ بی انتهای من
از پا در می‌آیند

و من قسم می‌خورم
هیچ نمی‌دانستم ... اینطور می‌شود
و تمام این مدت
هر چه در درون داشتم
همه بر من پوشیده بودند

قسم میخورم
هیچ نمیدانستم
هیچ نمیدانستم
هیچ نمیدانستم
اینطور می‌شود

و این امواج
تمام درد و رنج های وجودم را می‌شویند و می‌برند

ورای این افقِ زیبا
رویایی برای من و تو ... انتظارمان را می‌کشد

این صحنه ی آرام و ساکن
این روزمرگیِ پوچ و مکرر
هنوز با شایعاتِ معلق خراب نشده
هنوز با نگاه های قاضی خدشه دار نشده

اما طوفانی در راه است
با صدایش نزدیک میشود
فریادش در باد می‌پیچد

این غزلِ عاشقانه
که سرد و سرد تر میشود
و از عمقِ روح و ذهنم
شروع به سرودن میکند

و تمام این افکار مزاحم
افکار مغشوش
افکار نامعلوم
که خواب را از چشمانم گرفته است

اما با تو ...
حسی از صلحی موقت دارم

انگار حسی میرود و می‌آید
میرود و می‌آید
میرود و می‌آید
میرود و می‌آید
میرود و می‌آید
میرود و می‌آید
میرود و می‌آید



by “Anathema”

Tuesday, May 20, 2014

زینو


تو ... آن طرف ایستاده ای  ...
تصمیم را می‌گیرم ... به سوی تو می آیم  ...

قدم اول ... نصف راه را طی می‌کنم ... با خودم کنار می آیم که تو را دوست دارم
قدم بعدی ... از راه باقی مانده نصفش را طی می‌کنم ... با گذشته ام کنار می آیم
قدم بعدی ... از راه باقی مانده نصفش را طی می‌کنم ... سعی میکنم به تو نزدیک شوم
قدم بعدی ... از راه باقی مانده نصفش را طی می‌کنم ... اطرافیانم و اطرافیانت اذیت میکنند
قدم بعدی ... از راه باقی مانده نصفش را طی می‌کنم ... سعی می‌کنم بهترین باشم
قدم بعدی ... از راه باقی مانده نصفش را طی می‌کنم ... جرئت میکنم و به تو می‌گویم
قدم بعدی ... از راه باقی مانده نصفش را طی می‌کنم ...

این پارادوکس زینو ست  ...
من هیچ وقت به تو نمی‌رسم  ...






پ.ن.
نوشته ی دو سال پیش

Sunday, May 18, 2014

تو



تو

در پیشِ چشمانم،
در سرزمینِ آشنایم،
در قفسه های کتابم،
در عنوان بندیِ فیلمهایم،
در نگارشِ نوشته هایم،
در عمقِ نگاهم،

مرا

با تمامِ شک و ضعف،
با تمامِ ترس و سکوت،
با تمامِ سکون و خروش،
با تمامِ اشک و غرور،

در تنها دو جمله،
به تصویر کشیدی ...

ولی

حقیقت این است
که
من
همیشه
یک
احمق
بودم

Friday, May 16, 2014

Goodbye



لطفا مرا  روی تخت بگذار
و چراغ ها را خاموش کن

دستهایت را روی هم بگذار
به من نشانه ای بده
دروغهایت را دمی غلاف کن

اینجا کنارم دراز بکش
به فریادهایم گوش نده
همه ی افکارت را دفن کن و ... به خواب برو

آنجاست که میفهمی
من تنها یک خواب بد بودم

بگذار ملافه ها ... از اشکهایم ... خیس خیس شوند
و تنها راه فرار را ببین ... که محو میشود

به من نگو چرا
مرا ببوس
بوسه ی خداحافظی

نه برای همیشه و نه برای هیچ وقت
خداحافظ

نه برای همیشه و نه برای هیچ وقت
خداحافظ

خداحافظ

خـد ا حـا فـظ 



by “Apparat”

Friday, May 9, 2014

The Weight of the World



مرا نجات بده ...
من در دریایی از موجودات، غرقه ام
و جای هیچ انکار نیست ... موج ها مرا به زیر می‌کشند

من در هزاران صورت، در حال غرق شدنم
آن صورتکهای غریبه، با نگاه های قاضی ... هر روز دوباره و دوباره

سعی می‌کنم فریاد بکشم ولی هوا به سینه هایم راه ندارد
دنیا در حال چرخش و من گویی ... در این اتاق تنها مانده ام
بدون هیچ هدفی برای چنگ زدن

آیا من تنها کسی هستم که ... زیر بار دنیا سر خم کرده است

مرا نجات بده ...
چون بیش از حدِ درک و توانم بلعیده ام
یک روح ... روحی مغلوب و سرافکنده

روحی که ایمانش را ... دوباره ... از دست داده است
بیدارِ بیدار در این سوراخ ... سرگردانِ راه فرار
روحی که ایمانش را ... دوباره ... از دست داده است
من مدتهاست که خود را از دست داده ام

آیا من تنها کسی هستم که ... زیر بار دنیا سر خم کرده است




by “Antimatter”

Wednesday, May 7, 2014

Anyone, Anywhere




دیگر کسی پیدا نمی‌شود ... که اهمیت بدهد
من این شبِ تاریک را تنها به صبح می‌رسانم
هیچ کس این درد درونم را حس نمی‌کند
هیچ کس دنیا را آنطور که من میبینم ... نمی‌بیند

هیچ کس اهمیت نمی‌دهد به کجا رهسپارم
رهسپارِ جست و جوی بی پایانِ حسِ گرمِ آرامش
چرخ زندگی بدون من هم می‌چرخد
و حالا ...
تو رفته ای ...
برای ابد رفته ای

نه ...
تنهایم نگذار ...
این رویا تا عمق وجودم جریان دارد
من میدانم
هنوز دیر نشده
امشب
لحظه های از دست رفته مان، بر باد رفتند

ای انسانهای کافر
نمی‌بینید این درد دارد مرا می‌کشد؟

هیچ کس در این زندگی
نیست که در کنارم باشد ... 

هیچ کس ...
هیچ کجا ...




by “Anathema”





پ.ن.
برای اولین بار در این وبلاگ، عکس ربطی به نوشته ندارد
عکس برای مخاطب خاص این نوشته است!
تا بفهمد که مخاطب خاص این نوشته است!
چون مخاطب خاص احمقی است!


پ.پ.ن.
هولی شت هولی شت این عکس چقدر حقیقت محضه!
و باز هم هولی شت  چون این عکس دقیقا در همون روز واقعه در اینترنت گذاشته شده!