Tuesday, March 18, 2014

پنجره


من سالهاست که چشم به راهت مانده ام

همچون پرستوهای مهاجر
هر سال بهار را
در شهری، در اتاقی، در چشمه ای ... جسته ام

من دوستانم را
به انتظار لبخندت ... فروخته ام
و نگاههای سوزناکشان را
به دیده ی اشکهایت
سپرده ام

من حرفهای ناگفته شان را در سینه گنجانده ام
تا آن روز
که
چشمه ی امیدشان خشکید
همه را
در یک نقاشی
با مداد شمعی و خودکار آبی
به تصویر بکشم

من
نقاشیِ نقشِ نگارینِ این قالی خفته را
به رنگِ گیسوانِ مشکیت طرح زدم
و به آبیِ چشمانِ سیاهت آمیختم

تا در انعکاسِ تیره ی لبخندت
جایی برای من باشد





تقدیم به:
نگار
که بعضی وقتها
به من حسودی میکند
و بعضی وقتها
من به او

1 comment:

  1. مثن اگه نقّاشیارو دس بگیرم وایسم جلو آینه... یه آوایی شبیه اینی که تو نوشتی تو فضا پخش می شه...

    ReplyDelete