ما کودکان زمینی هستیم
ما گذشته، حال و آینده داریم
گذشته ... هر چقدر تاریک هر چقدر دور
آینده ... هر چقدر ترسناک هر چقدر پوچ
و حال ... حالم را که کسی نمیپرسد
من تمام آغوشهای از دست رفته
و وبلاگهای نوشته نشده
و دوستهای پسر قد بلند
و دوستهای دختر غرغرو
و پسران عاشق را
در نگاهی خلاصه میکنم
من آن جادهای را پیموده ام که گذرگاه کسی نبود
من آن جنگلی را دیدهام
که درختانش نور خورشید را نمیشناسند
من آن کودکی بودهام ... که همبازیش مردهای هجده سالهی سالهای نیامده بودند
من سرمای سخت زمستان را
به اشکهای مردان گره زدهام
و در پاکت پست سفارشی
برای جشنواره تئاتر فرستادهام
ولی آنها
که در انتهای جاده
بر میدان بزرگ شهر نشسته اند
که در انتهای جاده
بر میدان بزرگ شهر نشسته اند
چشم به راه کسی هستند
که من نیستم
" آنها
تا ابد
منتظر خواهند ماند
چون من
همیشه در راه
خواهم
ماند "

از نوشته ی دو سال پیش من خیلی بهتر بود
ReplyDeleteفکر می کنم هر 5دتاش از نوشته های دو سال پیش ما خیلی بهتر بودن:)
خواسته یا ناخواسته بودنشو نمی دونم اما تو هر کدوم از این 5 تا یه جنبه هایی از هر نفر هست و این جالبه
این که بخشی از شناختت از هر نفر توی نوشتت هست
که خیلیا ممکنه هیچ وقت نفهمنش یا درکش نکنن
البته اون قضیه از همون 2 سال پیششم جالب بود اما خب نخواستن بقیه که جلو بره
چیز خوبی می تونست بشه به نظرم
لااقل در مورد تو که اینطور شده