در زندگی هر کس
لحظاتی هست
که همه چیز را عوض میکند
از آن لحظه هایی که تصمیمی که میگیرد هیچ وقت از یادش نمیرود
تصمیمی که تا آخر
عمر ... شاید ... ازش پشیمان باشد
این لباس را مادرم انتخاب کرد
موهایم را با خواهرم درست کردیم
اول او عکس گرفت و بعد من
مادر بیرون منتظرمان بود
وقتی خواهرم بیرون رفت ... من و او تنها شدیم
هیچ وقت نتوانستم آن عکاس را فراموش کنم
حس دستهایش را وقتی صورتم را تنظیم میکردم به یاد دارم
صدایش را وقتی گفت "انگشتانت را تکان نده"
و نگاه بی حسش به من ... یک سوژه ... هرگز از ذهنم پاک
نمیشود
میدانستم دیگر هیچ وقت او را نخواهم دید
میدانستم هیچ وقت هیچ چیز بین ما نخواهد بود
و میدانستم ... بیشتر از هر چیز میدانستم ... من نمیخواهم
از این اتاق بیرون بروم
من بر روی آن صندلی تصمیمم را گرفتم
مادرم میگفت چرا عکست اینطوری شده؟
پرسیدم چه طور؟
گفت انگار بغض تمام وجودت را گرفته ...

No comments:
Post a Comment