Thursday, February 27, 2014

رضای ثروتی عزیز



منی که همیشه ادعا داشته‌ام
بهتر از من
کسی بغل کردن نمیداند
یک دقیقه در آغوشش گریستم

و گرمای وجودش
و نرمی بازوانش
زندگی‌ام را تغییر داد
برای همیشه ...

بغل رضای ثروتی عزیز بهترین بغل دنیاست

Sunday, February 23, 2014

If I was your vampire



ساعت 6 بامداد
صبح کریسمس
بدون هیچ سایه‌ای ... هیچ بازتابی
در آغوش سردت دراز کشیده‌ام

نرم و تراژیک
همچون یک کشتارگاه
خنجر را روی قلبت فشردی
و گفتی
"من دوستت دارم ... آنقدر که باید همین حالا ... مرا نابود کنی"


من دوستت دارم
آنقدر
که
باید
همین حالا
مرا نابود کنی


اگر من خون‌آشامت بودم
به وضوح ماه
به جای وقت‌کشی
ما با هم خواهیم بود
تا زمانی که خورشید بالا بیاید ...

اگر من خون‌آشامت بودم
مرگ انتظارمان را نمی‌کشید
دستانم را بگیر
چون فکر میکنم
وقت ما فرا رسیده است ...

لبخندت را با لبم ... با زبانم ... با دندانم ... پاره میکنم
جای قلبت سوراخ است ... خالی است ... نیست
ما این مقبره را با هم ساختیم
و من ... تنها پرش نخواهم کرد
ورای این کم مایگی
همه چیز سیاه است
و راه بازگشتی نیست

ملافه‌های خونین
به شکل طرحی از قلبت
اینجاست که همه چیز شروع شد
همینجاست که پایان میابد
ماه را ببین
که دوباره از راه میرسد

6:19
و میدانم که آماده‌ام
مرا از کوه پایین بیانداز
تو خواهی سوخت
و من ... خاکسترهایت را خواهم خورد
چرخهای ناممکن ... جنازه‌هایمان را اغوا میکنند

اگر من خون آشامت بودم
مرگ انتظارمان را نمیکشید
اینجاست که همه چیز شروع شد
همینجاست که پایان میابد

ماه را ببین
که دوباره
از راه میرسد



by “Marilyn Manson”

Wednesday, February 19, 2014

kcvhmnsufsebh



حروف بی معنی
کلمات بی شکل
جملات بی ربط
برای عکسی که نیاز به درام ندارد

Sunday, February 16, 2014

Fragile Dreams



حسابش از دست رفته
دفعاتی که به تو اعتماد کردم
راه بازگشت را نشانت دادم
میدانستم  ... میخواستم ... با تمام وجود میخواستم
و تو ... میدانستی
که من ... باید فرار کنم
آنقدر بدوم که پاهایم دیگر یاری نکنند
آنقدر بدوم که اشکهایم در باد گم شوند
اما من ... ماندم ... مانده‌ام

شاید من همیشه میدانستم
رویاهای سستِ من ... در لحظه‌ای از نگاهت ... فرو خواهند ریخت

امروز
من ... دست در دستِ من ... با احساساتم رو به رو شدم
و پس از تمام این سالها
در زیر نگاه خسمانه‌ی من
و قضاوتهای جاری نشده‌ی دوستانم
آنها
در درد سکوت
با من حرف زدند
پس از تمام این سالها

من همیشه میدانستم
روزی
رویاهای سست من ... در لحظه ای از نگاهت ... جان خواهند داد




by “Anathema”


پ.ن.
اون کسی که دل نمیکنه
فقط خودش نیست که اذیت میشه

Tuesday, February 11, 2014

عارفه


ما کودکان زمینی هستیم
ما گذشته، حال و آینده داریم
گذشته ... هر چقدر تاریک هر چقدر دور
آینده ... هر چقدر ترسناک هر چقدر پوچ
و حال ... حالم را که کسی نمی‌پرسد

من تمام آغوشهای از دست رفته
و وبلاگهای نوشته نشده
و دوستهای پسر قد بلند
و دوستهای دختر غرغرو
و پسران عاشق را
در نگاهی خلاصه میکنم

من آن جاده‌ای را پیموده ام که گذرگاه کسی نبود
من آن جنگلی را دیده‌ام  که درختانش نور خورشید را نمی‌شناسند
من آن کودکی بوده‌ام ... که همبازیش مردهای هجده ساله‌ی سالهای نیامده بودند

من سرمای سخت زمستان را
به اشکهای مردان گره زده‌ام
و در پاکت پست سفارشی
برای جشنواره‌ تئاتر فرستاده‌ام

ولی آنها
که در انتهای جاده
بر میدان بزرگ شهر نشسته اند
چشم به راه کسی هستند
که من نیستم

" آنها
تا ابد
منتظر خواهند ماند
چون من
همیشه در راه
خواهم
ماند "

Monday, February 10, 2014

هست و نیست



آخر به چه گویم هست از خود خبرم  ...
چون نیست
چون نیست

وز بهر چه گویم نیست با وی ... نظرم
چون هست
چون هست

Sunday, February 9, 2014

I am a Man of Constant Sorrow



من مردی از تبار اندوه بی پایان هستم
من تمام زندگیم درد کشیده ام
از زمانی که به همدان بدرود گفتم
شهری که در آن متولد و بزرگ شدم

برای شش سال متوالی درد کشیده ام
چون هیچ لذتی در این خاک پیدا نکرده ام
چون من محکوم به پرسه زدن در این دنیا هستم
و هیچ دوستی ... من هیچ دوستی ندارم

این یک بدرود است معشوق من
دیگر در انتظار دیدارت نخواهم ماند
چون من محکومم به راندن این قطار ابدی
شاید ... در انتهای همین ریلها ... فرشته ی مرگ در انتظارم باشد

پس مرا در عمق قلبت به خاک بسپار
که من سالهاست به آنجا تعلق دارم
تا شاید روزی بتوانی دیگری را ... دوست بداری
آن زمان که من ... در گورستان قلبت آرمیده ام

شاید دوستانت ... دوستانمان ... فکر کنند من یک غریبه ام
که من آن دوستی بودم که روزی گذاشت و رفت
دوستی که صورتم را دیگر هیچ وقت نمی بینید
اما تنها سوگند من این است
من تو را در ساحل زرین خداوند ملاقات خواهم کرد


در ساحل زرین خداوند ...




by “Soggy Bottom Boys”




تقدیم به:
پسر کاو دارد نشان از پدر
چونان که پدر گوید خاک عالم بر سرت

Friday, February 7, 2014

ماییم


ما فنی ایم
ما درسهای سخت داریم
ما حضور غیاب و کوییز داریم
ما پروژه داریم، سمینار داریم،  همورک داریم
ما خاله زنک بازی داریم، ما بدبختی داریم، ما ناراحتی داریم
ما فنی ها ... ماییم

ما استادهای مزخرف داریم
ما همکلاسی های مغرور و خودخواه داریم
ما رقابت داریم ... رقابت!
ما عشق های شکست خورده داریم ...
ما مشروطی داریم، افتادن داریم، معدل پایین داریم
ما فنی ها ... ماییم

ما اونقدر ماییم که دیگه ناراحت نمیشیم
صرفا میگیم  ... "ماییم دیگه"
اگه ماییم ... تا آخر عمر همین ماییم

ولی تو زندگی هر کس
حتی فنی ها
یه روزهایی هست
که ما نیستیم
مثل امروزی که ما نبودیم
نه ما نبودیم


ما شیرین بودیم

Wednesday, February 5, 2014

عکاس


در زندگی هر کس
لحظاتی هست
که همه چیز را عوض میکند

از آن لحظه هایی که تصمیمی که میگیرد هیچ وقت از یادش نمیرود
تصمیمی  که تا آخر عمر  ... شاید ... ازش پشیمان باشد

این لباس را مادرم انتخاب کرد
موهایم را با خواهرم درست کردیم
اول او عکس گرفت و بعد من
مادر بیرون منتظرمان بود

وقتی خواهرم بیرون رفت ... من و او تنها شدیم
هیچ وقت نتوانستم آن عکاس را فراموش کنم
حس دستهایش را وقتی صورتم را تنظیم میکردم به یاد دارم
صدایش را وقتی گفت "انگشتانت را تکان نده"
و نگاه بی حسش به من ... یک سوژه ... هرگز از ذهنم پاک نمیشود

میدانستم دیگر هیچ وقت او را نخواهم دید
میدانستم هیچ وقت هیچ چیز بین ما نخواهد بود
و میدانستم ... بیشتر از هر چیز میدانستم ... من نمیخواهم از این اتاق بیرون بروم
من بر روی آن صندلی تصمیمم را گرفتم

مادرم میگفت چرا عکست اینطوری شده؟
پرسیدم چه طور؟
گفت انگار بغض تمام وجودت را گرفته ...