Monday, September 16, 2013

میرعماد



تو لبخند نمیزدی
تو اشک میریختی

تو زمان را نمیفهمیدی
تو به ما نگاه میکردی

ما همه مشغول بودیم
ما همه حرف ها داشتیم
ما همه زندگی داشتیم و تو را نمیدیدیم
ما همه تو را ... نه ... من تو را دوست داشتم

و بعد من و تو
حرف زدیم و خندیدم و بازی کردیم
حرف زدیم و عدسی خوردیم و تئاتر دیدیم
حرف زدیم و فریاد زدیم و تمرین بیان کردیم
سیگار کشیدیدم
ما با هم ... انتقام تو را گرفتیم

"الان دیگه نوبت منه"

No comments:

Post a Comment