Monday, November 17, 2014

Hey You



آهای تو!
تو که آن بیرون
در سرما و تنهایی
مشغول پیر شدنی،
آیا وجودم را احساس می‌کنی؟

آهای تو!
سرگردانِ راهروها
با قدمهای سست
و خنده های میرا
آیا مرا احساس می‌کنی؟

آهای تو
در کشتنِ چراغها
یاریشان نکن ...
بدون مبارزه
تسلیم نشو ...

آهای تو!
تنها آن بیرون
با بدنی لخت
در انتظار زنگ تلفن
حاضری به من دست بزنی؟

آهای تو!
با گوشهایت چسبیده به دیوار
در انتظار فریادِ دلی غمبار
آیا مرا لمس می‌کنی؟

آهای تو!
در بلند کردن این سنگ
یاری‌ام می‌کنی؟
قلبت را بگشای
من راهیِ خانه‌ام

اما این
رویایی بیش نبود
می‌بینی
دیوار بلندتر از این حرفهاست
بودند کسانی
که تا بودند
سعی کردند
اما رنگِ آزادی ندیدند
تا در پایان
مغزشان
خوراک کرمها شد

آهای تو!
آن بیرون
سرگشته ی جاده ی بی انتها
گوش به فرمانِ آدمهای پر مدعا
یاری‌ام می‌کنی؟

آهای تو!
آن بیرون
ورای بلندای دیوار
مشغولِ خرد کردنِ بطری ها در تالار
یاری‌ام می‌کنی؟

آهای تو!
امید
بذرِ هویت ماست
با هم ... ما ... ایستاده ایم
جدا اما ... سقوط ... عاقبت ماست


تقدیم به:
مرادی از جنس دوشنبه

No comments:

Post a Comment