Sunday, October 5, 2014

دختری در پاریس ...


دختری که در پاریس دوستش داشتم می‌گفت: "تو شب‌ها از صدای وز وز موهایت خوابت می‌برد؟"
می‌گفتم: "خوابم می‌برد و تو را خواب می‌بینم."

آن شب زن را در خواب دیدم که در خیابان‌های پاریس زیر باران و برگ‌های قرمز پاییزی راه می‌رفتیم.
من از هراس‌های خودم می‌گفتم؛ از زلزله، جنگ، قحطی، سیل، بمب اتمی، از نا امیدی‌های مدام که منجر به سردرد می‌شد.
او با لبخندی که از گل‌های سرخ تراویده بود، گفته بود:

"هراس نداشته باش. من همیشه در باران کنار تو در خیابان‌های پاریس راه می‌روم."




پ.ن.
اگر می‌خواهم کنکور ارشد سینما بدهم
اگر می‌خواهم بعد از ارشد برای دکتری بروم فرانسه
اگر می‌خواهم خواندن زبان فرانسه را از ماه دیگر شروع کنم
همه به خاطر آن زنی است که احمدرضا احمدی در خیابان‌های پاریس ... گم کرد

No comments:

Post a Comment