در نگاهم
زمانی نور بود
حالا سیاهی حکم میراند
در قلبم
زمانی عشق بود
حالا دیگر عشقی وجود ندارد
با من
خداحافظی نکن
هیچ وقت نگو
من تلاشی نکردم
این اشک هایم
قطرات بارانند
برای تمام دروغ هایی که گفتی
تمام سرزنش ها
و من گریه خواهم کردم
تا هر چه بیشتر تنها شوم
چون من گم شدهام
من هیچ وقت به خانه باز نخواهم گشت
پس در پایان
من همان هستم که بودم
بی هیچ دوستی
بی هیچ وفایی
بی هیچ دستِ مهربانی
حالا
به ما میگوییم خداحافظ
به ما میگوییم تو تلاشی نکردی
حالا که اشک میریزی
دیگر دیر است
برای جاری شدن اشک ها
برای باز پس گیری دروغ ها
برای دلجویی سرزنش ها
دیگر دیر است
و تو خواهی گریست
وقتی پایان را
به تنهایی ... نظاره میکنی
چون تو گم شده ای
تو هیچ وقت به خانه باز نخواهی گشت
by “Emiliana Torrini”
تقدیم به:
دو میمِ زندگیم
که بیش از هر چیز
برایم دروغ، درد و سرزنش آوردند

No comments:
Post a Comment