Friday, September 26, 2014

اشاراتِ نظر



None shall know, what dwells between you and I
Since a glimpse of eye, sends it all from you to I

Hear me … through this silenced voice of mine
Answer me … through that glimpse that glues you to I

In a time that none meets wanderers of love
Now their agaze looks are upon you and I

Though none peeked at what grows secretly in our hearts
All around whispers float of the hidden love binding you to I



شعر از ه. ا. سایه
خواننده میلاد درخشانی

Wednesday, September 24, 2014

اولین روز پاییز


از لبانت
هیچ نگذشت
آوا و کلامی نگذشت

در آن دم
که زیر لب خواندم

یاری‌ ام ده
در این غم
تنهایم مگذار

تنها بوسه ای
گویی
در پسِ نگاهت
خواست و گریخت

و مرا
با خاطره اش
در کوچه ات
تنها گذاشت


Tuesday, September 23, 2014

Fix me


برای من
چای خوردن
سخت ترین کار دنیاست

Saturday, September 20, 2014

زرد



در خیال من
واژه ها می‌خوانند

بشنو
همه حرفهایی که دارم

جدا از یادت
نمانده همراهم

تو را من
هر لحظه
به هر ساعت
می‌خوانم




"بشنو" از کیان پورتراب

Wednesday, September 17, 2014

The Edge of Night



خانه پشت سر است
جهان در پیش رو
و راه های گذر بسیار است

از میان سایه
به عمق تیره ی شب
تا زمانی که ستاره ها همه روشن شوند

مه و ابر
سایه و نسر
همه محو خواهند شد
همه ... محو خواهند شد



  
Taken from the poem “A Walking Song” in J. R. R. Tolkien’s “The Lord of the Rings”
Sung by “Billy Boyd”

Sunday, September 14, 2014

Gollum's Song



در نگاهم
زمانی نور بود
حالا سیاهی حکم می‌راند

در قلبم
زمانی عشق بود
حالا دیگر عشقی وجود ندارد

با من
خداحافظی نکن
هیچ وقت نگو
من تلاشی نکردم

این اشک هایم
قطرات بارانند
برای تمام دروغ هایی که گفتی
تمام سرزنش ها
تمام درد ها

و من گریه خواهم کردم
تا هر چه بیشتر تنها شوم
چون من گم شده‌ام
من هیچ وقت به خانه باز نخواهم گشت

پس در پایان
من همان هستم که بودم
بی هیچ دوستی
بی هیچ وفایی
بی هیچ دستِ مهربانی

حالا
به ما می‌گوییم خداحافظ
به ما می‌گوییم تو تلاشی نکردی

حالا که اشک میریزی
دیگر دیر است
برای جاری شدن اشک ها
برای باز پس گیری دروغ ها
برای دلجویی سرزنش ها
برای التیام درد ها
دیگر دیر است

و تو خواهی گریست
وقتی پایان را
به تنهایی ... نظاره می‌کنی
چون تو گم شده ای
تو هیچ وقت به خانه باز نخواهی گشت



by “Emiliana Torrini”



تقدیم به:
دو میمِ زندگیم
که بیش از هر چیز
برایم دروغ، درد و سرزنش آوردند

Sunday, September 7, 2014

...



می‌گویند وقتی عشق زندگی ات را برای اولین بار می‌بینی، زمان می‌ایستد
می‌گویند وقتی عشق زندگی ات را برای اولین بار می‌بینی، صدای قلبت از گوشهایت بیرون می‌زند
می‌گویند وقتی عشق زندگی ات را برای اولین بار می‌بینی، رنگ چشم هایش هرگز فراموشت نمی‌شود
می‌گویند وقتی عشق زندگی ات را برای اولین بار می‌بینی، زندگی دیگر مثل قبل نمی‌شود

دیگر هیچ چیز زندگی نمی‌شود
زن ها، همه سایه هایی از خاطره ی لباسِ آن شبش می‌شوند
دوست دخترهایت، همه "شاید"های دو ماهه یا سه ماهه و یا یک ساله می‌شوند
هر بوسه ای، حسرتی از دست رفته می‌شود
هر لبخندی، اشکی فروخورده
هر آغوشی، فریادی خشکیده
هر دستی ... منظره ای غمبار
هر سازی ... آلتِ حزنِ بسیار
هر فیلمی ... آیینه ی دردی پنهان

آنها چه می‌دانند که اینقدر حرف می‌زنند
من می‌دانم ...
اولین بار که عشق زندگی ات را می‌بینی
مثل آن باری است
که شعری از شاملو خواندی
یا به گیتارت دست کشیدی
یا فیلمی را تماشا کردی
یا رمانی را در دست گرفتی
و در لحظه می‌دانستی
که کار دیگری در دنیا نیست ... که الان بخواهی انجام دهی
و جای دیگری در دنیا نیست ... که الان بخواهی آنجا باشی






تقدیم به:
میسترو
که به راحتی می‌تواند
موسیقی متن زندگی ام را
بنوازد