Thursday, June 12, 2014

رویای نوجوانی شانزده ساله



من به دیده ی رشک
تمام این سالها را
با
قطره چکانِ لحظه ها
پشت سر گذاشتم

و هر قلبی که شکستم
و هر عشقی که گذراندم
همه از یاد و فریادت
لک بودند

من در تاریکی بودم
که تو را یافتم
همچون پروانه و شمع
از این تکراری تر می‌شود؟

امروز ولی ...
با چشمان بسته
و پشت کرده به صورتت
به سانِ اورفیوس
در دنیای مردگان
با تو خاطراتم را مرور می‌کردم
و ایزدان کوه المپ را
با نفرین و اندوه
به پرستشت
فرا می‌خواندم

و همچون نوجوانی شانزده ساله
که پس از هفت سال
به رویاهای دست نیافته اش رسیده
در خیابان قدم زدم
و یاد تو را
در تک تک لحظاتی که هیچ وقت نبودند
زنده کردم

No comments:

Post a Comment