من به دیده ی رشک
تمام این سالها را
با
قطره چکانِ لحظه ها
پشت سر گذاشتم
و هر قلبی که شکستم
و هر عشقی که گذراندم
همه از یاد و فریادت
لک بودند
من در تاریکی بودم
که تو را یافتم
همچون پروانه و شمع
از این تکراری تر میشود؟
امروز ولی ...
با چشمان بسته
و پشت کرده به صورتت
به سانِ اورفیوس
در دنیای مردگان
با تو خاطراتم را مرور میکردم
و ایزدان کوه المپ را
با نفرین و اندوه
به پرستشت
فرا میخواندم
و همچون نوجوانی شانزده ساله
که پس از هفت سال
به رویاهای دست نیافته اش رسیده
در خیابان قدم زدم
و یاد تو را
در تک تک لحظاتی که هیچ وقت نبودند
زنده کردم

No comments:
Post a Comment