چه کرده بودم
که به سزایش
باید
چشمانم را میدادم
و لبانم را میدوختم
و دیگر دستانم
در سیاهیِ مرگ
جز به نوشتنِ مرثیه ها
و تکرارِ مداومِ این عاشقانه ها
به کار دیگری نیایند؟
چه کرده بودم
که جز لعلِ لبت
و طعمِ تلخِ نگاهت
و عمقِ سنگینِ صدایت
هر چه این ذهنِ بی پروای عاشقم
از زنان و دختران
مفهوم و قالب ساخته بود،
همه پاک شدند؟
از چه مینالم؟
من که میدانم
اولین گناهم تو بودی
آری
من خطا کردم
تو جفا کن
جفایت لطف است





