Friday, March 29, 2013

فانتزی




اگر من یک هابیت بودم
تو چپقم را چاق میکردی و صبحانه ی دوم را درست میکردی تا هوس رفتن نکنم

اگر ملکه ی یخی مرا تبدیل به سنگ میکرد
تو به دنبال اصلان شیر میرفتی تا بیاید با نفسش مرا به آغوشت بازگرداند

اگر در هاگوارتز بودیم
در آب کدو حلوائیم معجون عشق میریختی

اگر من شبح بودم و تو شبحواره
تو از قبیله ات میگذشتی تا با من بمانی

اگر من گرگینه میشدم
تو لرد لاس را به مبارزه ی شطرنج دعوت میکردی تا طلسمم را باطل کند

اگر من ترسو یا بی مغز یا بی قلب بودم
تو تمام جاده ی زرد آجری را طی میکردی تا از جادوگر شهر اُز برایم قلب و مغز و شجاعت بگیری

اگر نیکولا بودم
اگر به دنبال مادرم بودم
اگر میخواستم دوست مریضم را نجات دهم
اگر در دل شهر گم شده بودم
اگر ..
اگر ...


اما من فقط یک صفای خسته ام

و تو هیچ کاری نمیتوانی بکنی


Friday, March 15, 2013

سینما

          

                  


من عاشق سینما هستم

من تماشای فیلم را دوست ندارم
یا فیلمسازی را یا در صف ایستادن یا نشستن در صندلی های تاشو و یا تحلیل فیلم
من عاشق سینما هستم
من آنقدر عاشق سینما هستم که زندگیم را در ریتم فیلم ها میسازم
وقتی دوستانم رهایم میکنند ... فیلم روز هشتم را میبینم تا دوستی را به یاد بیاورم
وقتی از همه چیز خسته میشوم ... فیلم زندگی محشری است را میبینم تا تنهایی را فراموش کنم
وقتی از خودخواهی آدم ها منزجر میشوم ... فیلم آملی را میبینم تا بدانم افرادی هستند که خودخواه نیستند
وقتی از بدی آدم ها عصبانی میشوم ... فیلم آپارتمان را میبینم تا من مانند آن ها بد نشوم
وقتی میخواهم گریه کنم ... فیلم ماهی بزرگ را میبینم تا یک دل سیر گریه کنم

و زندگی عشقیم بدون فیلم ها مثل ماهی بزرگی است بدون رودخانه

اگر شعبده باز نبود من از نوجوانی شروع به عشق بازی نمیکردم
و بوسیدن را که از سینما پارادیزو آموختم
و باز هم آملی که راز آلود بودن در عشق را گوشزد میکرد
و وال ای که عشق بازی در رقصیدن را نشانم داد
و 500 روز سامر که رنج در دوست داشتن را و عمق تفاوت در توقعات و واقعیت را ...
و درخشش ابدی ذهن پاک که مرا به دوست داشتن دوست دختر قبلیم مجبور میکند

من عاشق سینما هستم
ریتم زندگیم با فیلم ها در توازن است
زندگیم با سینما گره خورده است
من عاشق سینما هستم


 

Saturday, March 2, 2013

تطهیر




)عکس بالا از یک ویدئو است و مطلب زیر برای این ویدئو نوشته شده است تماشا کرده و سپس بخوانید(

"من همپتون ویلیامز هستم
من شیوه ی رقص مخصوص خودم را اختراع کرده ام
اسمش را گذاشته ام "تطهیر"
وقتی میرقصم .. میتوانم ترس هایتان و درد هایتان را بگیرم .. و تفسیر کنم
و بعد .. شما دیگر نمی ترسید و دیگر درد نمیکشید
و وقتی کارم با روحتان تمام شده
شما دنیا را با دید دیگری خواهید دید ... "

غلو نمی کرد .. دروغ نمی گفت .. گریه کردم

موسیقی بر قلب می کوبید
ضربه ها بر چشمانم فرود می آمد
حرکاتش نامفهوم، پیچیده ...
تاثیرش را درک نمی کردم
اشک های سرازیر شده ام را نمی فهمیدم
درد هایم ترس هایم همه جلوی چشمانم بود
فریاد هایت، غرور هایت، قول هایت، خروجت، بازگشتت ...
من تنهایم .. تنهای تنهایم ... قلبم .. خنجر .. گریه ...

تابستان یک فیلم ساختم
از گروهی که باریکه هایی از نور دیدند
از تاثیری که گرفتند .. از اشک هایی که ریختند
و به خودم بالیدم از تسخیر آن صحنه ها در قاب های تصویر
و حالا
یک آهنگ، یک رقص، یک پسر هم سن و سالم در آن طرف دنیا ...
کاری را کرد که من تمام عمرم به دنبالش بودم، هستم و خواهم بود
تطهیر