Friday, November 16, 2012

یازده شب




گفت کسی 11 شب سینما نمی رود
راست هم میگفت
مخصوصا این سینمای کوچک گوشه ی این خیابان کوچک تر این شهر بزرگ
مخصوصا فیلم ترسناکی به این مزخرفی

ولی من فقط میخواستم سینما برویم
برای یک بار هم که شده دوتایی برویم
و میخواستم شب باشد که خمیازه بکشم
و بعد از کش و قوس دستم را بندازم دور گردنش
و از ترس خودش را در آغوشم گلوله کند
و من موذیانه لبخند بزنم و دستش را بگیرم
و بعد در تاریکی و خلوتی 1 شب برسانمش به خانه اش
و بعد بگویم "شب خوبی بود ... خیلی خوش گذشت"
و او هم سرخ بشود و سرش را پایین بیاندازد

خلاصه خوب میشد اگر تنها نبودم
تنهایی سینما رفتن ترسناک است
مثل خوابی که وسطش میفهمی کابوس است
مثل صبح شنبه هایی که میفهمی تکلیف داشتی و ننوشتی
مثل هندزفری ای که یک گوشش قطع و وصل میشود
مثل دوست دختری که همش باهات دعوا میکند

No comments:

Post a Comment