گیتی، در گردابِ زمان میخرامد
نسل پشتِ نسل میزاید و میمیرد
خاک به خاک و مهر به ماه میگراید
و آهِ بودن در گلویم میخشکد
این سیاره را از من بگیرید
چشمانم را از این شمس بربایید
ریسمانِ آختهی این بدن را وادهید
و خاموش بر بالینم سوگواری کنید
شاید ره به آستانی یافتم
که لباناش درگاه و
چشماناش روزنه و
دستاناش گنجی نهفته
در عمقِ تیرهترین دالاناش باشد
در عمقِ تیرهترین دالاناش باشد

No comments:
Post a Comment