Monday, May 25, 2015

بهارم باش با لبهای خاموش



لِیلی ... آخ لِیلی، امیدِ شهرِ بی قراره
لِیلی ... آخ لِیلی، چراغِ آسمونِ تاره
لِیلی ... آخ لِیلی، بگو که آسمون بباره
لِیلی ... آخ لِیلی، بگو که برگرده دوباره



پ.ن.
نقاشی از نگارگر

Thursday, May 21, 2015

با چشمهای درشتم و با دروغهای بزرگم


با چشمهای درشتت
و با دروغهای بزرگت
 تو را می‌دیدم
که پا به رویاهایم گذاردی
حسهایت پنهان می‌کردی
روزهایم تیره و شاد می‌کردی
از هیچ برایم عشق می‌ساختی
از من زن
و از تو مرد می‌ساختی
از دوست ... یار و همراه می‌ساختی
اما سر چرخاندم و دیدم
خاموشیِ عشق در من
برای تو
آرزوی روزها
و لالایی شبها بود

آیا خطا از من بود؟
از اعتمادم به تو؟
از ندانستن و خواستن؟
کجا راست دروغ شد؟
آیا ماندن و خواستن
اشتباهِ احمقانه ام بود؟

از تو چرا می‌پرسم؟
تو که هرگز نمی‌دانی
زنانِ عاشق
چه ها که نمی‌کنند
نه ... تو نمی‌دانی
تو
با آن چشمهای درشتت
و تمام دروغهای بزرگت
هرگز نخواهی فهمید

Saturday, May 16, 2015

زنانِ زیبا


هر آنچه از دنیا می‌خواهم
زنانِ زیبا است

زنانِ زیبا را
در کتابفروشیها دوست دارم
در نمایشگاهِ کتاب
در کتابخانه ها
در میانِ قفسه های بلند
دوستشان دارم

زنان زیبا را
در سینما دوست دارم
چه آنها که بر پرده اند
چه آنها که در ردیف صندلیها
تنها و کنجکاو نشسته اند
واقعا چیزی جذاب تر از
زنی زیبا که تنها سینما می‌رود
وجود دارد؟

زنانِ زیبا را
با عینکهای ظریف
و شالهای رنگی
و گوشواره های میخی
با چشمانی عمیق
و صداهای دور
و کفشهایشان
و مانتوهایشان
و گیسوانشان
و معصومیتشان
و عاشقیشان
دوست دارم

Thursday, May 7, 2015

منظومه‌ی تو

من
آخرین سیاره‌ی
منظومه‌ی تو‌ام

در این سرما و تاریکی
سالها پشت هم می‌آیند
تا ببینم باز همین جا
در نقطه ی شروع
در آغازِ هجرانت
باقی مانده‌ام

قمرهایم
گاهی شبها
رخی از تو می‌نمایند
و گاهی روزها
کسوفی از جنسِ بوسه
بر لبهایم می‌نهند

گرچه ابلهانی
هر از چندی
مرا از منظومه ات
بیرون می‌خواهند
اما من
همیشه
اینجا
در دورترین خواستنت
خواهم ماند