دوباره میبینمش ...
به سفیدی و وضوحِ برف ... میبینمش
تا الان نمیتوانستم ... زیرا سرم سنگین و افتاده بود
و آن چشمان فضول ... بیش از حد سر خم کرده اند
روحم را به زهر می آلایند ... در آن دم که عقلانیت، در چوبه
های دار انتظارم را میکشد
منِ شکست خورده ... برای غایتی از دست رفته میجنگم
منِ شکست خورده ... به پای هدفی اشتباه فنا میشوم
اینها همان ساعاتِ موعودند
ساعاتِ در تیر رس
که تو هر چه بیشتر
که تو هر چه بیشتر
زندگی را به آنها نشان میدهی
آنها در گرفتنش از تو
مصمم تر میشوند
در جناح های نبرد
بعضی چیزها
هرگز تغییر نمیکنند
و چون این جنگِ توست
هیچ راهِ فراری وجود ندارد
هیچ راهِ فراری
هیچ
هیچ
by “Antimatter”

سراسر وقتی که ترجمه رو می خوندم، تو دلم می گفتم چقدر خوبه یه دوست داری که می دونه چه آهنگی رو بهت بگه بیا بخونش، می دونه چه عکسی بهترین منظور رو می رسونه و همیشه بهترین کلمه ها رو به کار می بره. صفا کلمه خیلی مهمه و تو خیلی خوب از کلمه ها استفاده می کنی. تو قدر کلمه ها رو می دونی، تو قدر عمر و زندگی رو می دونی. چقدر خوب بود که یه عکس در مورد تئاتر گذاشتی. این آهنگ تا آخر عمرم منو یاد تئاتر می اندازه.
ReplyDeleteترجمه ات صفا، کامل حس می کردم که تو ترجمه اش کردی، جوری که دوست داری این شعر معنی بده ترجمه اش کردی و دوس دارم این ویژگی شو. دوست ندارم هیچ دست به ترکیب کلمه هاش بزنی چون مال خودته
فقط شاید جای فنا می شوم، می نوشتم جان می دهم، حتی اگه شکست بخورم، فنا شدنی توی کارمون نیست :)
:) مرد کلمه ها .... خدای من چی بگم دیگه مُردم از ذوق مرگی
ReplyDeleteمن این عکس رو دو سال پیش پیدا کردم و نگهش داشتم که یه متن خوب براش بنویسم
و وقتی داشتم ترجمه میکردم و آهنگ رو گوش میدادم یهو یادش افتادم