Wednesday, July 31, 2013

Game



this is a game
this is a fucking game
this game ... was made by you
and I'm the player in your game

how is it up there?
watching me run around
wandering what to do
not knowing when to do it
 
there are no turns
there are no terms
there is no winner
there is no loser
there is you ... and there is me 

and I am losing
I lost when your hands started to tremble
I lost when your eyes gazed upon mine
I lost ... when your smile burned my skull
I lost ... when you cried and you cried

yet here I am
playing your stupid game
hoping that one day
all is calm again
in your stupid fucking game



p.s.
lyrics without music is not like a script without a movie

Wednesday, July 24, 2013

و گاهی ... خیلی هامان شبیه او میشویم




او آنقدر امیدوار است که کسی آنسویِ شهر منتظرش پشت پنجره نشسته باشد
و آنقدر هر روز خیال بافته، که آنکه بی خبر و آن دور دور ها دوستش دارد چه شکلی است ...
خنده هایش ...
بی حوصلگی هایش ...
غم هایش ...
روز مرگی هایش ...
تنهایی هایش ...
که اگر یک روز به حسب اتفاق ... کسی درست کنارش ... نزدیکِ نزدیکش ... آنقدر که حرارت نفس هایش را حس کند ...
اگر کسی ... بی فاصله ... دوستش داشته باشد ...

باور نخواهد کرد







پ.ن.
من این عکس را دیشب انتخاب کردم و قصد داشتم امشب در موردش بنویسم
ولی هیچ متنی برازنده تر از این نوشته ی مریم پندی برای این عکس نمیتوان نوشت
اگر کسی از من خواست داستان یکی از دزدی هایم را تعریف کنم قطعا لینک این پست را برایش میفرستم

Wednesday, July 17, 2013

هملت




بودن یا نبودن ... مسئله این است

بودن یعنی گریستن
بودن یعنی خمیازه کشیدن
بودن یعنی سینه خیز قدم برداشتن
بودن یعنی رنگ آبی آسمانی

نبودن یعنی لبخند ابدی
نبودن یعنی رویا دیدن
نبودن یعنی دست های صلیب شده و صورت های رو به قبله
نبودن یعنی رنگ سیاه شب

بودن را با گریه ی کودک میفهمیم و نبودن را با اشک فرزند
بودن را به سبد میوه تشبیه میکنیم و نبودن را به شاخه ی انگور
بودن را نمیخواهیم و از نبودن میترسیم

ما به دنبال مسئله ها میدویم و از نبودن به بودن میرسیم
کودکان را به پرستش وا می داریم
دخترک های عاشق را به سازش
و شور جوانی ِ پسرها را به میدان جنگ میفرستیم

شب ها و روز ها صرف پرسیدن میشوند
و چهره ها سرخ تر و تکیده تر
و جواب ها در قلب ها به خاموشی می گرایند
تا کودکی ِ بودن به بزرگسالی ِ نبودن منتهی شود

بزرگسالی ِ نبودن