نگاهی دیده ای که تلاقی کند با چشمان تو؟
صدایی شنیده ای که میدود در صدای تو؟
یا لبی که به حرصِ بوسه ای، میخزد روی لبانت
و دستانی که از همه جا بی خبر، میتپند به انگشتانت
این ... همان شور فرازمانی و خروشِ فروزبانی است
همان سوت زیرِ گوشها و غمِ پشت رگهاست
همان فرشته ای که استخاره ات پاسخ میگوید
همان خدایی که دعایت بازیچه میپندارد
همان نفسی که هوایت دارد
همان دردی که بی درمانت میسازد

No comments:
Post a Comment