Wednesday, April 29, 2015

Wings of God


هیچ کس نمی‌تواند
مرا در این روح سرگشته ام
در این فریاد و غوطه وری
در این گم گشتگی
پیدا کند

من که آرام کننده ی خویشم
و کسی نمی‌داند
و کسی نمی‌یابد
مرا
در این روح سرگشته ام

مشغول درگیریهای خویش 
و آیا دلیلش را می‌دانم
که اگر باز مسیرت به راهم بیافتد
آیا دستِ یاری درازت می‌کنم؟
آیا سعی در درکِ وجودت دارم؟

کسی عزلت را ... تنهایی نمی‌خواند
و چیزها ... زمان می‌خواهند
و در پیِ زمان
چیزهای دیگر می‌آید
و بازیِ نقشهای بیشتر
که محدودند به ذخیره ی ناچیزِ آگاهی
در این بیدادِ دنیای فانی

ما همه گاهی
فرو می‌لغزیم
در تلاشی واهی
برای فرار از تمامِ دردهای بی معنی
بدون دستِ یاری
بدور از درکِ یاری


by “Anathema”

Friday, April 24, 2015

J'Ai Fait Une Promesse


بسان بیدی که بر جویی خمیده است
چون مجنونی که بر پای لیلی‌ اشک می‌ریزد
من
پاییز را
اینگونه به یاد دارم
که سرخوش و ویرانه
با گیسوی‌ات
عهدِ عاشقی بستم



(I Made a Promise) by “Anathema”

Monday, April 20, 2015

I'm in love with you Pamela


می‌شه فقط برای یک بار بهت بگم حسم نسبت به تو چیه؟
من دوستت دارم
تو واقعا زیبایی

هر بار که به صورتت نگاه می‌کنم، یا حتی به یادش میارم، خرابم می‌کنه
و جوری که باهام هستی، و خنده داری و به من می‌رینی و مسخره ام میکنی و واقعی هستی
من در طول هیچ روزی، زمان کافی ندارم که اونقدر که باید، به تو فکر کنم

احساس می‌کنم من هزار سال عمر می‌کنم
چون همینقدر طول می‌کشه که فقط یک فکر در مورد تو داشته باشم
و اون اینه که من دوستت دارم
من نمی‌خوام با هیچ کس دیگه ای باشم
من دیگه در مورد "زن"ها فکر نمی‌کنم ... در مورد تو فکر می‌کنم

چند شب پیش خواب دیدم که با هم سوار قطار بودیم ... و تو دستم رو گرفته بودی
تمام خواب همین بود ... که تو دستم رو گرفته بودی ... وقتی بیدار شدم باورم نمی‌شد که واقعی نیست
من مرضِ دوست داشتنت رو گرفتم ...

احساس می‌کنم اگر نتونم با تو باشم می‌میرم
و من نمی‌تونم با تو باشم
پس می‌میرم
و برام مهم نیست
چون من بوجود اومدم تا تو رو بشناسم
و همین کافیه
ایده ی اینکه تو رو داشته باشم ... طمعه ...



پ.ن.
هرگز فکرش رو نمی‌کردم
زیباترین"دوستت دارم" دنیا رو
از زبان .Louie C.K بشنوم

Thursday, April 16, 2015

همان


نگاهی دیده ای که تلاقی کند با چشمان تو؟
صدایی شنیده ای که می‌دود در صدای تو؟
یا لبی که به حرصِ بوسه ای، می‌خزد روی لبانت
و دستانی که از همه جا بی خبر، می‌تپند به انگشتانت
این ... همان شور فرازمانی و خروشِ فروزبانی است
همان سوت زیرِ گوشها و غمِ پشت رگهاست
همان فرشته ای که استخاره ات پاسخ می‌گوید
همان خدایی که دعایت بازیچه می‌پندارد
همان نفسی که هوایت دارد
همان دردی که بی درمانت می‌سازد

Sunday, April 12, 2015

نگاهی



موسیقی اش ساختم
ترجمه اش خواندم
بازی اش دادم
تدوینش کردم
در شعری سرودمش
به ندایی آموختمش
نوبت به او که رسید
به لمسی
به نگاهی
در لبخندی
با نوایی
وجودم به زانو درآورد
فروغم به پا خیزاند
عروجم جلو انداخت

Saturday, April 11, 2015

ریگی ... کفشی ... لبخندی


گویی عشق مرا گم کرده است
گویی زنی جایی مسیر اشتباه را نشانم داده است
گویی بر وزنی سوارم
که تپش قلبم از تپه هایش بالا و پایین می‌رود و بر آوایش می‌رقصد
گویی از شرابی مست شده ام
که سرخی اش، گیسوان او و تلخی اش، اشکهای اوست

صدایم در این داستان، خاموش
نگاهم در چشمهایش، غرقه
و لبهایم ... خامِ سرابِ وجودش است

این صدای قلب من است
ببین شنیدنش خطِ خوش می‌خواهد و دستی سرد
بشنو شعرهایم را ... که از ذهن بیدادم به سِرِ شرم ریشخند دارد

نتی ندارم برای نواختن
ملودی برایم مرده است
سمفونی خشم در تیرگیِ بعدازظهرهای آذرم ... نیست و هست

صحنه ام خالی
لباسم سوخته
دیالوگهایم کپک زده
و یادِ مانده از حضورم
به کامِ دیدگانم تلخ گشته است

دیگر چه دارم برای زندگی
جز کلمات ناگفته
و دستهای خالی
و ترس ... ترس از جاده ی پشتِ سرم