تنهایی، فراموش میشود
غصه، در روشناییِ امید محو میشود
گذشته، در کورسوی آينده باز میگردد
و منطق، رنگِ جهل به خود میگیرد
مادر سیراب میشود، پدر عمر میبازد
خواهر جاری میشود، برادر راهی میگردد
و دنیای درون آیینه، با هر نگاه، پیرتر میشود
سامانهای که سامانی نیست
روزنهای که پرتویی نیست
نگاهی که توجهاش نیست
دمی که بازدمش نیست
و منی که مناش نیست
در چرخِ این پایان
توهمِ آغاز
بر زخمِ یک عمر
مرهم مینهد
مرهم مینهد
