Wednesday, April 6, 2016

Fish on Land


من می‌خواستم تئاتر ببینم 
می‌خواستم کسی، جایی، راه را نشانم دهد
زمانی که می‌دانستم آماده ام
شبها ... رویایی داشتم ... از درست بودنِ همه چیز ... از عدمِ اشتباه ... عدمِ اشتباه در هستی

من می‌خواستم تئاتر ببینم. تئاترِ دوستِ عزیزم حسین توازنی. تنها و پذیرا ... یک تماشاگرِ بی‌چیز
چقدر عجیب که صبح، فیلم سید و نانسی را دیدم و فضای پانکهای انگلیس در حافظه‌ی کوتاهم می‌پیچید. دمِ در، سه تماشاگرِ دیگر بودند، در لباسِ پانکهای انگلیس. با هم وارد شدیم، به دستِ من شیرینی دادند و دستِ پانک گل ...
این دیگر چیست؟ من می‌خواستم تئاتر ببینم و حالا شده‌ام مهمان؟

در میان دیالوگها صدای بوق ماشین می‌آید. سقف سفیدی دهان باز کرده است. داخل اتاق می‌رویم. فضا عجیب است. دیوارها ترک دارند، رنگها سرد، آیینه، میوه، صندلیهای چوبی، ما نشسته‌ایم. خواستگاری؟ چقدر هر چیز جایی دارد، نورها کجایند؟ رنگها جاری‌اند و صداها گویی، اتاق را ترک نمی‌کنند. چای می‌آورند و صحبت می‌کنند ... صحبت می‌‎کند ... سخن می‌گوید. پروانه با بالهایش ترانه می‌سراید. پای پنجره نشسته، پر می‌زند و کنارم سیب پوست می‌کند، بال می‌زند و صدایش از کنارم می‌گذرد. من مونگول‌ها را دوست دارم – اشک می‌ریزم – خبر از آفریقا، آمریکا، اروپا می‌آید از مونگول‌ها نمی‌آید – اشک می‌ریزم – آنها فقط با اسبهای کوتوله‌ی پشمی‌شان در دشت می‌چرخند و زن‌های مونگولی‌شان را ماچ می‌کنند – اشک می‌ریزم – و می‌گوید ... من می‌خواهم بخوابم ... می‌فهمی؟ نمی‌فهمی ... و من اشک می‌ریزم از فهمیدنی که دارم و می‌دانمش که رویای نفهمیدن است. پروانه به چشمانم خیره است، به کجا پناه ببرم؟ از نفهمیدنشان به کدام صحنه‌ی تئاتری، یا کدام برگِ کتابی، به کدام نمای فیلمی بگریزم؟ به رویاهای کوروساوا که هر سال تلویزیون پخش می‌کند؟ دستمال ندارم – اشک می‌ریزم – از بوسه ای که پسری در مترو از دختری دزدید می‌گوید ... دلم خواست ... دوربین و مامور براش مهم نبود ... دلم خواست و اشک می‌ریزم. پروانه خارج می‌شوند. من تنها می‌خواستم تئاتر ببینم و حالا چون شمع، پای پروانه‌ای اشک می‌ریزم.


-          بیا ...
 پروانه، صدایم می‌زند. دنبالش می‌روم. اتاق خواب. در را می‌بندد. به نقاشی دیوار خیره می‌شود می‌شوم
به نقاشی‌های آن‌ور خیره می‌شود خیره می‌شوم
-          چشمهاتو ببند
دستانم را می‌گیرد. من آمده بودم تئاتر ببینم و حالا پروانه‌ای دستانم را به برگهای تیز می‌کشد

-          مثلِ چی می‌مونه؟
+          مثلِ مو ... گیسو
-          آره ... مثل سیبیل بابام وقتی بوسم می‌کنه. زبره، میره تو لپم ... می‌دونی فرق بوسه و ماچ چیه؟
+          نه
-          فرقش برای یه دختره که تو آمریکا بدنیا اومده و یه دختری که تو پایین شهرِ تهران ... بابام می‌گه خواستگار اومده برام. میگه تحصیل کرده است. می‌گم مگه میشه یه تحصیل کرده بیاد منو بگیره؟ توکه خودت تحصیل کرده‌ای هنرمندی میای منو بگیری؟
+          چرا نه؟
-          واقعا میای منو بگیری؟
من می‌خواستم تئاتر ببینم و حالا با صدایی که از فرطِ خستگی و شوق،
از فرطِ صداقت و از اوجِ ترس، از عمیق‌ترین و خس ترین تارِ گلویم بیرون می‌آید می‌گویم:

+          ... چرا نه؟
با نگاهش ... زمان به رگهایم می‌ریزد

-          بیا اینجا بشین
روی تخت می‌نشینم. به روبرو خیر می‌شود می‌شوم
-          اون رو می‌بینی؟
+          عروسکه رو؟
-          آره ... داره چیکار می‌کنه؟
+          خیال بافی می‌کنه؟
-          آره آره نزدیک شدی
+          رویا می‌بینه؟ آرزو می‌کنه؟
-          داره به عشقش فکر می‌کنه ... تو کی رو بیشتر از همه دوست داری؟

من می‌خواستم تئاتر ببینم و حالا ... فرو می‌ریزم

+         نمی‌دونم

پروانه می‌آید، پانکها می‌آیند. خواستگاری را تعریف می‌کند – اشک می‌ریزم – می‌پرد داماد را ماچ می‌کند – اشک می‌ریزم . خودم می‌فهمم دختر نباید داماد را روز خواستگاری ماچ کند ولی آیا تو می‌فهمی؟ من می‌خواستم تئاتر ببینم اشک بریزم بدانم که نمی‌فهمم ... می‌فهمم ... رویایش می‌فهمم ... اشک می‌ریزم ... پروانه در آغوشم می‌گیرد، اشک در آغوشش می‌ریزم دستانم را می‌گیرد بیرون می‌رود تعریف می‌کند سه روز می‌گذرد ... سه سال می‌گذرد خواستگار دیگر نمی‌آید ... می‌ترسم سی سال بگذرد و باز نیاید ... من می‌خواستم تئاتر ببینم و حالا نوازشِ بالِ پروانه‌ای بر دستم، مرا از طوفانِ صدایش پناه داده است.

ترانه می‌خواند ... برایم می‌سراید ... پروازش آرام می‌گیرد ... فرود می‌آید و به خواب می‌رود ... پانکها می‌روند
من آمده بودم تئاتر ببینم و حالا ... چایِ سرد می‌نوشم و به دزدیدن بوسه‌ای از بالِ پروانه فکر می‌کنم
من آمده بودم تئاتر ببینم ... نه اینکه از نو ... عاشق زنها شوم

Friday, April 1, 2016

دم


یک بوسه
به افتخار بودنت
در لحظه‌ای که هست

ده بوسه
بجای ماندنم
در بن بستی خالی
خالی از لطف

صد بوسه
صد خط سفید
صد نظم عجیب
صد شکل
صد معنی
این صد
صدای سوخته ایست
این صد
گویش ناموزونی است

یک و ده و صد بوسه
هزار بوسه هم
ساز و سازه نیست
نغمه و آواز نیست
نوشته و بیت نیست
توست ... تو

هر بوسه ات
نفی عدم
نفی زندگی است