بیست و پنج سال است
که زندگیام هنوز
گذر از آن تپهی بزرگِ امید است
برای یافتنِ مقصدی
وقتی فهمیدم که مجبورم
تند به یاد آوردم
که دنیا از این برادریِ انسان بوجود آمده
حالا هر معنی ای که بدهد
پس اشک میریزم
وقتی روی تخت دراز کشیدهام
تا هر آنچه در ذهنم است خالی شود
و من ... حسی از خاص بودن دارم
پس صبح که بیدار میشوم
بیرون که میزنم
یک نفس عمیق میکشم و منگ میشوم
و از انتهای وجودم فریاد میکشم
چه خبره؟
آره .... فریاد میکشم ... چه خبره؟
و من تلاش میکنم
به خدا تلاش میکنم
هر آن در حال تلاشم
در این سیستم
و من دعا میکنم
وای خدایا که دعا میکنم
هر لحظهی هر روز دعا میکنم
برای تکامل
چه خبره؟
کسی جوابم میدهد؟
کسی جوابی دارد؟
آهای ... آهای ...
اینجا چه خبره؟
by “4 Non Blondes”
تقدیم به:
نیمی از ما
که در نیمهی ماه
در دل نیما
جا ماند
